جدول جو
جدول جو

معنی گرده گل - جستجوی لغت در جدول جو

گرده گل
(گَ دَ / دِ یِ)
دهی است از دهستان یافت هوراند شهرستان اهر، واقع در21هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 29هزارگزی راه شوسۀاهر به کلیبر. هوای این منطقه کوهستانی و معتدل و دارای 36 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه قره سو و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج، پنبه، انگور و توت و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. این ده محل سکونت ایل حسینکلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرده گر
تصویر پرده گر
پرده دوز، پرده ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده پز
تصویر گرده پز
نانوایی که نان گرده بپزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده گاه
تصویر گرده گاه
جایی از بدن انسان یا حیوان که کلیه در آنجا قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرده دل
تصویر مرده دل
دل مرده، افسرده، بی حال، ملول، برای مثال طبیب راه نشین درد عشق نشناسد / برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی (حافظ - ۹۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریه گر
تصویر گریه گر
گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک باران، گرینده، گریه ناک، گریه مند، اشک ریز، اشک فشان، باکی، اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
(لِ نِ)
آنکه نان گرد پزد. نان پز که نانهای او گرد باشد:
همان گردۀ نرم چون لیف خز
کز او پخته شد گردۀ گرده پز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ شَ)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 40هزارگزی باختر مهاباد و 18هزارگزی خاور شوسۀ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 203 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه قلعه تاسیان تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ بُ)
دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه، واقع در 23هزارگزی شمال سلوانا و 5 هزارگزی شمال باختری راه ارابه رو موانا. هوای آن منطقه کوهستانی و سردسیر و دارای 153 تن جمعیت است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ بُ)
همان گردبر است. (آنندراج). برماه. برماهه. برمای. مته. مثقب. سکنه. اسکنه
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ/ دِ یِ گُ)
شگفتن گل. بازشدن گل. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ)
ساحتی مدور. فضایی کوچک تر از میدان. جای گرد
لغت نامه دهخدا
(گِ دَدهْ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 15هزارگزی شمال خاور مراغه و 20هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 481 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ)
دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه که در 20هزارگزی شمال باختری میاندوآب و 12هزارگزی شمال راه شوسۀ میاندوآب به مهاباد واقع است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 275 تن است. آب آن از سیمین رود و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
آنجای که گرده بدانجاست. آنجای از درون انسان یا حیوان که گرده (قلوه) بدانجاست. قلوه گاه:
بزد نیزه بر گردگاه دو گرد
برآورد و زد بر زمین کردخرد.
اسدی.
بدین یال و گردی برو گرده گاه
چه سنجد به چنگال او کینه خواه.
اسدی.
و خرقه های با آب یخ سرد کرد بر گرده گاه می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گرده گاه فلک شکافته باد
که یکی گرده با جگر ندهد.
انوری.
ولف در فهرست شاهنامه گرده گاه (به ضم اول) و گرده گه (به ضم اول) (مخفف آن را) به معنی قد و قامت دانسته و به فرهنگ عبدالقادر هم ارجاع کرده است
لغت نامه دهخدا
(گَدَ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان، واقع در 2هزارگزی شمال باختری قلعه کلات مرکز دهستان و 42هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آرو. دارای 50 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَنَ / نِ زَ)
در تداول عامه، آنکه سخنان بزرگتر از حد خود زند. آنکه اندازۀ خود در سخن گفتن نگاه ندارد
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ گَ)
گریه کن. گریان:
قهقه و های های ساخته جفت
خنده پرداز و گریه گرمائیم.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ مِ کِ)
دهی است از دهستان چهار دولی بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 72هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 4هزارگزی شمال خاوری شوسۀ صائین دژ به میاندوآب. دره و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 55 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و بادام است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ)
آلوگرده باشد و آن میوه ای است شبیه به زردآلو. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ گَ)
ریزه های گچ. آشغال گچ. باقیمانده های گچ در بنائی پس از برگرفتن گچهای خوب
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ گَ)
خواجه علی ارده گر، اصفهانی یکی از مهندسان خراسان بعهد سلطان ابوسعید تیموری که بقوت ذهن و دقت طبع، امور عجیبه ظاهر میکرد. وی در یک شیشه سی ودو جماعت محترفۀ صنعت پیشه را که در کار خانه آفرینش موجود بودند، بحیز ظهور آورد چنانکه سی ودو دکان و کارخانه گشوده هر پیشه وری به مهمی که مخصوص او بود، مشغولی میکرد و بعضی از آن صور که در صنعت بحرکت احتیاج داشتند مثل خیاط و نداف و نجار و حداد بهیئتی جنبش ایشان را مرقوم قلم تصویرگردانیده بود که در آینۀ خیال صورتی از آن زیباتر نمی نمود. سلطان سعید چون آن تعبیۀ غریبه را مشاهده فرمود، بغایت متعجب گشته درباره آن نادرۀ دوران اصناف تحسین و احسان بتقدیم رسانید. (حبط ج 2 ص 234)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ گَهْ)
مخفف گرده گاه، قد و قامت. (ولف). و رجوع به گرده گاه شود.
- گرده گه برکشیدن، کنایه از بلندبالا شدن. کشاله کردن:
ز پستی و کندی به مردی رسید
توانگر شد و گرده گه برکشید.
فردوسی.
میان تنگ و باریک همچون پلنگ
کجا گرده گه برکشد روز جنگ.
فردوسی.
و رجوع به گرده گاه شود
لغت نامه دهخدا
یا گرده گه برکشیدن، قد کشیدن بلند بالا شدن: زپستی و کندی بمردی رسید توانگر شد و گرده گه برکشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گو
تصویر گنده گو
کسی که سخنان بالاتر از حد خود گوید
فرهنگ لغت هوشیار
گریه کن گریان: قهقهه و های های ساخته جفت خنده پرداز و گریه گر ماییم. (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده آلو
تصویر گرده آلو
میوه ایست شبیه بزرد آلو آلو گرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده بر
تصویر گرده بر
برماه برماهه مثقبه اسکنه
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که نان گرد پزد: همان گرده نرم چون لیف خز کزو پخته شد گرده گرده پز. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده جا
تصویر گرده جا
فضایی مدور کوچکتر از میدان
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که گرده (قلوه) بدانجاست: و خرقه های با آب یخ سرد کرده بر گرده می نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برده دل
تصویر برده دل
کسی که از شدت عشق دل وی اسیر شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده دل
تصویر مرده دل
افسرده خاطر، سرددل، ملول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده کلن
تصویر گرده کلن
آدرنال
فرهنگ واژه فارسی سره
دره ای در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی